دیروز در خیابان
زنی که چشمانش
هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت
لبخند زد به من
آهسته نزدیک شد
و با صدایی که
هیچ شباهتی به صدای تو نداشت
صمیمانه پرسید :
ما یک دیگر را کجا دیده ایم؟
در آن قصه ی ناتمام نبود؟
نمی دانم ؛ چرا آن زن
ناگهان تو را به یادم آورد
و گفتم: چرا !
در آن قصه بود...
"واهه آرمن"
موضوعات مرتبط: اثار بزرگان ، اشعار ارمن ، ،
برچسبها:
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه
گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه
صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست
می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!
"فاضل نظری"
منبع:http://poem.parsiblog.com
موضوعات مرتبط: ، ،
برچسبها:
صفحه قبل 1 صفحه بعد